فراخوان مدرسه ای که دوست داریم

 
اطلاعیه فراخوان
دانش آموزان عزیز معارفی!
روابط عمومی دبیرستان در نظر دارد به مناسبت عید نوروز فراخوانی تحت عنوان #مدرسه_ای_که_دوست_داریم ، با محورهای فیلم، تصویر (عکس و پوستر) و خاطره، برگزار نماید.
 
1- بهترین تصویر و فیلم در شش ماهی که گذشت...
موضوعات فراخوان:
اربعین حسینی
امتحانات نوبت اول
دهه فجر انقلاب اسلامی
اردو های دبیرستان
شهادت حاج قاسم سلیمانی
نکته: فیلم های ارسالی بیشتر از ۶۰ ثانیه نباشد.
 
 
2- خاطره
زیباترین خاطره معارفی با موضوع دلخواه
 
 
3- بخش ویژه
بهترین درسی که از مدرسه در این مدت گرفته اید چه بوده است؟
 
 
آثار برگزیده
 
بخش ویژه (مهم ترین درس)
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: بهترین درس
 رتبه در محور: اول
 ارسال شده توسط دانش آموز: طاها بینا /  کلاس دهم شهید ابراهیمی
 
برای اینکه ما بخواهیم یک جامعه و تمدن اسلامی داشته باشیم، که از هر نظر سرآمد باشه و توی هر زمینه ای حرفی برای گفتن داشته باشه و آماده ظهور حضرت بقیه الله (عج) بشه، نیاز داره به همدلی، نیاز داره به عشق، نیاز داره به معرفت، نیاز داره به تفکر، تا اون مدینه فاضله تحقق پیدا کنه. اما این ممکن نیست مگر با تلاش و پشتکار و دوستی و رفاقت و احساس نیاز، که الحمدلله امسال در مدرسه معارف به این رسیدیم،که دانش آموزی که در درس استعداد و هوش بالایی داره و تنها خودش رو میبینه و خواستار موفق بودن تنها خودش هست ملاک نیست. ملاک، دانش آموزی است که تمام تلاش خودش را برای موفق شدن می کند و حتی تلاش میکند تا دیگران هم، همراه او موفق شوند. تلاشی که بدون هیچ چشم داشتی و از روی رفاقت و دوستی و احساس نیاز، انجام گرفت. تلاشی که باعث شد ما مشتاق پیشرفت یکدیگر باشیم. به یکدیگر نزدیک تر بشویم و اهدافمون یکی بشه. هدفی که امروز، وقتی سر کلاس درس مینشینیم با عشق درس می خوانیم، با عشق تلاش میکنیم و با عشق موفق می شویم. امروز فهمیدیم: مدرسه باید مدرسه ای باشد که دوست داریم...
 
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: بهترین درس
 رتبه در محور: دوم
 ارسال شده توسط دانش آموز: ابوالفضل انصاری فر /  کلاس دهم شهید ابراهیمی
 
مدرسه ی معارف درس های زیادی به من ودوستانم داد مدرسه ای که باکادر جوانش به همه نشان داد که اگر کار به دست جوانان بیفتد به بهترین شکل انجام می دهند وتمام کارهای غیر ممکن راممکن می سازندهمین درس برای تمام من ودوستانم کافی است که اگر به خود اطمینان داشته باشند به هرهدفی که دارند می رسند.
 
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: بهترین درس
 رتبه در محور: سوم
 ارسال شده توسط دانش آموز: محمدحسین حمیدی پور /  کلاس دهم شهید ابراهیمی
 
خوبه.خاطرات خوبیه .حتی درس هایی رو که از این مدرسه میگیریم؛ خوبه.مثلا...مثلا: قدرتمند باشیم.نه برای زورگویی،نه برای بزرگنمایی،فقط فقط برای رسیدن به هدف هامون.من از این مدرسه یاد گرفتم که برای رسیدن به هدف خودم باید قدرت و انگیزه داشته باشم .من تو این مدرسه یاد گرفتم که اگه گروه باشیم،ودست به دست هم بدیم میشه.من یاد گرفتم که اگه تو گروه یه نفر کم کاری کنه همه گروه پایین میان.من فهمیدم یکی برای همه و همه برای یکی.
من فهمیدم همیشه باید به یکدیگر کمک کنیم.دست هم رو بگیریم نه مچ هم دیگه رو.من به لطف این مدرسه یاد گرفتم که تو این دنیا درجات دیگری هم هست که با سعی و تلاش و عزم و اراده میشه بهشون رسید.من اومدم به این مدرسه که هم خود سازی کنم و هم مردم سازی.یعنی هم خودم رو درست کنم هم دیگران رو.اول خودسازی بعد مردم سازی.....
من از این مدرسه یاد گرفتم این که میگه:خشت اول چون نهد معمار کج...تا ثریا میرود دیوار کج اشتباه هست، چون میشه اون دیوار رو خراب کرد و دوباره ساخت... به خدا میشه.البته اگه بخوای میشه.و در آخر من یاد گرفتم که هیچوقت برای خود سازی و مردم سازی دیر نیست.پس اگه میبینی خراب کردی،اگه میبینی اشتباه کردی ،اون دیوار خراب کن تا دوباره بسازیش.پس میشه اگه بخوای وخلاصه من از این مدرسه یاد گرفتم که همیشه باوفا باشم...:sparkling_heart::heartpulse:
بخواه تا بتونی
ما میتوانیم
ومدرسه ای که دوست داریم...
 
بخش عکس
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: عکس
 رتبه در محور: اول
 ارسال شده توسط دانش آموز: محمدامین منصوری /  کلاس دهم شهید ابراهیمی
 
 
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: عکس
 رتبه در محور: دوم
 ارسال شده توسط دانش آموز: احسان یاوری /  کلاس دهم شهید ابراهیمی
 
 
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: عکس
 رتبه در محور: سوم
 ارسال شده توسط دانش آموز: سید محمد طاها طباطبایی فرد /  کلاس دهم شهید ابراهیمی
 
 
بخش خاطره
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: خاطره
 رتبه در محور: اول
 ارسال شده توسط دانش آموز: سجاد درستان /  کلاس دهم شهید ابراهیمی
 
آذر ماه بود معاون آموزشی با همان قد کشیده اش وارد کلاس شد همه میدانستند میخواهد برنامه امتحانات را بگوید اما استرس داشتیم
استرس برای زمان امتحان عربی سخت ترین درس رشته ما
همان جا سر کلاس با خودم عهد کردم موعد امتحان که رسید از خور خواب هم بزنم و درس بخوانم
آقای زارع گفت ۱۴ ام دی امتحان عربی دارید اما ۱۳ ام امتحان ندارید اما هیچ کس خوشحال نشد نمیدانم چرا ؟
هر وقت فاصله بین امتحانات را اعلام می‌کردند همه لبخند میزدند اما این بار هیچ کس لبخند نزد
انگار همه میدانستند که ....
امان از ۱۳ دی ۱۳۹۸
و امان از ۱۰ محرم ۶۱

پنجشنبه شب یعنی شب ۱۲ ام دی ماه شام را که خوردم خوابیدم تا صبح زودتر بیدار شوم
صبح، قبل از صدای هشدار تلفن همراهم صدای گریه بلند از خواب بیدارم کرد. شدت گریه اینقدر زیاد بود که یک آن خیال کردم برای یکی از اعضای خانواده ام اتفاقی افتاده است

نوار مشکی کنار قاب تلویزیون و نوار قرمز رنگ پایین آن دل را بی تاب کرد
چشمانم درست می دیدند اما ذهنم انگار نمیتوانست کلمه شهید را کنار اسم حاج قاسم تفسیر کند
نه اینکه با هم غریبه باشند نه ‌‌....
اما....

باور نکردم
راستش نمیخواستم باور کنم
به سمت مدرسه راه افتادم

وارد مدرسه که شدم
انگار همان همیشگی نبود
انگار بی روح شده بود

وارد سالن که شدم
دیگر خبری از صدای قهقهه نبود
خبری از شوخی و.... نبود

وارد کلاس شدم
از معدن مواقعی بود که همه پاهایشان نشسته بودند
و ساکت بودند
اکثراً نگاهشان به کتاب بود اما هیچ کس دلش با کتاب نبود

همه انگار روضه لازم بودند
بغض گلویشان را گرفته بود

دنبال خلوت بودند
تا بیارند

کم کم عکس که آمد
وضعیت ما هم بدتر شد

دست علمدار انقلاب
بدن ارباً اربا
عقیق سرخ

انگار حرف آقای بهجت در حاج قاسم متجلی شده بود
هر چه به او شبیه تر به او نزدیک تر ...
 
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: خاطره
 رتبه در محور: دوم
 ارسال شده توسط دانش آموز: مصطفی حاجی رضایی / یازدهم شهید علیمحمدی
 
یکی از بهترین خاطره‌هایی که حقیر در طول سالی که گذشت به خاطر دارم مربوط به زمان امتحانات پایان ترم نوبت اول هست. زمانی که با اعضای تیم شهید حسن باقری در مکان شریف دارالرحمه درس می خواندیم و خودمون رو برای امتخانات آماده می کردیم و انصافاً برکات و نتایج خوبش رو هم با عینه می دیدیم، البته با وجود اینکه اون نتیجه ی دلخواهی رو که می خواستیم رو نداشت ولی ما اینو به فال نیک گرفتیم و گفتیم ایشالله که خیره....
سرتون رو درد نیارم، خاطره ام رو بگم... حتماً یادتون هست که تقریباً در اواسط امتحانات ترم اول خبر شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی رو به مردم دادند. یادم نمیره... وای! چه روزی شد اون روز و اون زمان!!!.
همه بچه ها تو حال خودشون... پکر... بی رغبت نسبت به درس خوندن.... همه اعصابا داغون و....
ما رسم مون این بود که وقتی که اذان رو می گفتند، بچه ها همه تجدید وضو می کردند و نماز رو به جماعت می خوندیم. شام حادثه شهادت شهید سلیمانی (یعنی نماز مغرب و عشاء) یه موقع دیدیم آسید علی اقای کاظمی نسب وارد دارالرحمه شدند و می خواستند یه وسیله ای رو بردارند.
بچه ها از جمله خود من به آسید گفتیم اگه افتخار بدید نماز رو پشت سر شما اقامه کنیم و بعدشم یه روضه کوتاه برامون بخونید... ابتدا قبول نکردند اخه مراسم داشتند باید سریع میرفتند. ولی وقتی اصرار ما رو دیدند بالأخره قبول کردند. نماز رو که خوندیم، آقا سید شروع کردند به روضه خوندن... دیگه نگم که وقتی شروع کردند که شور و سر و صدایی تو دارالرحمه بلند شد...
روضه حضرت عباس(ع)...
شام شهادت شهید سلیمانی...
دارالرحمه...
آسید علی کاظمی نسب...
گریه با صدای بلند بچه ها...
الحمدلله مراسم روضه و بزم خوبی برپا شد و بچه ها یه خورده آروم شدند و تونستند بهتر درس رو ادامه بدن.
اون شب یکی از بهترین خاطره های من رقم خورد و امیدوارم باز این دورهمی ها و گرم گرفتن ها دوباره اتفاق بیافته که سخت دلتنگشم.
 
شناسنامه اثر:
 محور فراخوان: خاطره
 رتبه در محور: سوم
 ارسال شده توسط دانش آموز: حمیدرضا بابایی / کلاس دهم شهید انتظاری
 
قلمم را ب دست میگیرم و بر صفحه گوشی خود تایپ میکنم دوستان سلام میخواهم خاطره ای درباره پیاده روی اربعین بنویسم.
جاذبه حسینی و خاطرات فراموش نشدنی پیاده روی اربعین:
برای من.باور کردنی نبود همان روزی که قرار بود از طرف مدرسه مان بچه ها و معلمان و همچنین مدیر قدرشناس مدرسه طی یک سفر امیخته با عشق به پیاده روی اربعین بروند و من و برادرم هم بتوانیم به جمع عاشقان و محبان حسینی بپیوندیم همان موقع که پدرم به من گفت وسایلت را جمع کن و آماده سفر شو فقط چند ساعت تا حرکت کاروان زمان باقی بود که من نمی‌توانستم این موهبتی را که از جانب خداوند بر من نازل شده بود باور کنم.
مغناطیس اربعین همه را به سمت حسین بن علی علیه السلام جذب و مسیرهای پیاده روی همچون رودی خروشان انسانهای دل داده و عاشق را به اقیانوس بیکران کربلا متصل می کرد
مسیری که ما را به محل شهادت دردانه زهرا می رساند همان مسیری بود که کاروان حضرت زینب و اسرای کربلا از آنجا عبور کرده بود یعنی مسیر عشق و دلدادگی (طریق العلما)
بسیاری در مسیر پیاده روی با پای پیاده حرکت می‌کردند و بسیاری هم پرچم‌های یا حسین(ع) را بر دوش داشتند و خیلی‌ها هم سربند‌های «هیهات من الذله» را به پیشانی بسته بودند.

عراقی‌ها با موکب های بسیار که در مسیر ۸۳ کیلومتری نجف تا کربلا دایر کرده بودند از زائران میلیونی سیدالشهدا(ع) پذیرایی می‌کردند و برای خدمت به زوار اباعبدالله از هم سبقت می‌گرفتند و کسانی هم که بضاعت مالی چندانی برای پذیرایی نداشتند در مسیر راه زائران می‌نشستند و کفش‌های خاکی آنان را واکس می‌زدند و یا بدن‌های خسته مسافران کربلا را ماساژ می‌دادند تا اندکی خستگی راه از تنشان بیرون رود
موکب نشینی‌های بین روز و آخر شب، برپایی مراسم عزاداری و سینه زنی، زیارت عاشورا خواندن‌های دسته جمعی در مسیر پیاده روی، صدای مداحی‌هایی که از بلندگو‌های موکب‌ها به گوش می‌رسید، فلافل‌های داغ عراقی‌ها و انواع غذاهای عراقی و ایرانی که در مسیر پیاده روی توزیع می‌شد، عشق و محبت وصف ناشدنی خادمان سیدالشهدا(ع) نسبت به زوار، بیرق‌های برافراشته‌ای که زائران در مسیر پیاده روی به دوش می‌کشیدند و زمزمه زیارت اربعین در روز اربعین که از جای جای کربلا به گوش می‌رسید، همه این‌ها خاطرات فراموش نشدنی برای مسافران اربعین است که هیچ‌گاه فراموش شدنی نیست.

زبان از بیان این همه عشق و ارادت به امام حسین(ع) قاصر است

پیرمردی از دور قدم زنان به سمتمان می‌آمد، لباس خادمی امام رضا(ع) را به تن دارد، نزدیک‌تر که می‌شود مرد عربی که در وسط پیاده رو نشسته است او را از حرکت باز می‌دارد و اصرار می‌کند تا کفش‌هایش را واکس بزند.
احمد خاکشور ۵۱ ساله بود؛ روی کلاه خادمی‌اش زیر آرم آستان قدس رضوی نوشته بود «دربان»، از او می‌پرسم دربان حرم هستید؟ که جواب می‌دهد خدام حرم امام رضا(ع) در چهار بخش اصلی فعالیت می‌کنند که شامل فراشان، حافظان و خادمان و دربانان که دربانان قدیمی‌ترین قشر خدام حرم هستند که از قدیم درب‌های حرم را باز و بسته می‌کردند.

این خادم حرم مطهر علی بن موسی الرضا(ع) می‌گوید، آمدنم به این سرزمین غیر منتظره بود و من این توفیق را مدیون امام رضا(ع) هستم چرا که تا سه روز قبل از آمدنمان خبر نداشتیم قرار است بیاییم و در موکب امام رضا(ع) خادمی زوار امام حسین(ع) را انجام دهیم.
او هم مثل من بود همانگونه ک من هم تا ساعاتی قبل از حرکت از پذیرفته شدن خود توسط حسین بن علی اطلاع نداشتم
این پیرمرد خادم از حس و حال مسیر پیاده روی این چنین می‌گوید که قابل توصیف نیست و زبان از بیان این همه عشق و ارادت به امام حسین(ع) قاصر است و این همه جلوه‌های زیبایی بی‌نظیر است.

در حین گفتگویمان با این خادم، زائران دیگر تا لباس خادمی امام رضا(ع) را بر تن این پیرمرد با صفا می‌دیدند او را در آغوش می‌گرفتند و بی‌اختیار سر بر روی شانه‌های آقای خاکشور می‌گذاشتند و برای لحظاتی اشک می‌ریختند و پیرمرد هم چشمانش بارانی می‌شد و آن‌ها را دلداری می‌داد و می‌گفت سلامتان را به امام رضا(ع) خواهم رساند
ب علت کوتاه بودن وقت وقاصر بودن زبان از شما معذرت میخواهم و ب انتهای خاطره ام میرسم آنجا ک روبروی بارگاه طلایی حسین بن علی (ع) می ایستی و نا خودآگاه قطرات گرم اشک از گوشه چشمان خسته ات بیرون می آید و حال دل تو را دو چندان می‌کند دوست نداری هیچ موقع از آنجا جدا شوی و میخواهی خودت را در دریای بی کران حسین رها کرده و از همه دنیا دل بکنی اما دریغ ک وقت کم است و فقط می‌توان کمی در محضر دردانه زهرا بود
به هر حال تجربه ای ک از این سفر معنوی حاصل شد را می‌توان مدیون زحمات بی وقفه تمامی دست اندرکاران و خادمان حسین بن علی (ع) دانست
از اینکه خاطره ام طولانی شد از شما پوزش میطلبم و می‌خواهم ک مرا حلال کنید
ودر پایان هم از تمامی دست اندرکاران به ویژه مدیریت محترم و زحمت کش دبیرستان کمال تشکر و قدر دانی را دارم و ب امید تجربه سفرهایی پر از خاطره معنوی دیگر به همراه تمامی دوستان عزیز.
 
پایان